میوه عشق مامان و بابا شیدا جان،میوه عشق مامان و بابا شیدا جان،، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

شیدا چراغ خونه مامان و بابا

خاطرات تابستان (قسمت پنجم)

فرقی ندارد شرق یا غرب شمال یا جنوب من تو را به هر جهت دوست دارم     دختر زیبای من سلام آخرین پست تابستونی رو هم باهام همراه باش   تو یکی از روزای تابستون دختر گلی اومد مدرسه مامان شیدا گلی و ترنم خانم در حال نقاشی کشیدن   خانم خانما در حال طناب بازی   عروسی پسر عمه مامان       تولد 4 سالگی ویانا جون که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت   در حال انجام بازیهای جا...
8 ارديبهشت 1394

خاطرات تابستان (قسمت چهارم)

می خواهم از تو بنویسم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری… خنده هایم برای توست با تو بودن مرا شاد می کند… و بی تو بودن مرا گریان… عزیزترینم سلام بیا و روزمرگی های تابستونیمونو ببین اینجا بام تهرانه و این عروسک ورودی یه رستوران که خودت اصرار داشتی باهاش عکس بندازی   اینجا هایپر استار  ورودی ایستگاه شادی که البته خیلی از این باب اسفنجی میترسیدی   خونه و لاکای اسمارتیزی   دختر عاشق انگور من   خاله بازی  با ...
1 ارديبهشت 1394

خاطرات تابستان (قسمت سوم)

معنای زنده بودن من ، با تو بودن است !   گل نازم سلام     دیگه حسابی خانم شدی و مثل یه دختر واقعی عاشق کارا و اداهای دخترونه ای .چند وقت پیش من توی گوشی موبایلم فیلم یه دختر کوچولورو بهت نشون دادم که عربی میرقصید از اون روز با هر آهنگی سعی میکردی حرکات اونو تقلید کنی به قول خودت عربی برقصی .به خاطر همین علاقت مادر جون وقتی رفت ترکیه این لباس عربی خوشگل رو برات آورد و جنابعالی هم یک هفته کامل فقط موقع خواب حاضر بودی از تنت درش بیاری       اینجا هم اومده بودیم خونه مادر جون و دوستای گلت هم بودن و مثل همی...
1 ارديبهشت 1394

خاطرات تابستان (قسمت دوم)

از تمام زندگی خدا را خواستم و از خدا تو را و دیگر هیچ ! فرشته زیبای من سلام بقیه ماجراهای تابستون 93 رو ببین... یه مسافرت کوچولو رفتیم  و از فضای باز و قشنگ اونجا کلی لذت بردیم و دختر خوشگل من مثل همیشه دنبال چیدن گل بود   اینجا یه قاصدک پیدا کردی و با آرزوی قشنگت فوتش کردی     اینم از ژستای خوشگل شیدا گلی که خودش اختراع میکنه       اینجا هم دختر عاشق طبیعت من اومده تا به پرنده ها غذا بده ...
1 ارديبهشت 1394

خاطرات تابستان (قسمت اول)

منم ، درختی که برگ هایش را ریخت تا تــــو ، ماه را از میان شاخه هایش تماشا کنی … گل نازم سلام بیا تا با هم مرور کنیم تابستون سال 93  را که در کنار هم گذروندیم و  خاطرات خوشی برامون داشت اوایل تابستون بود که فیلم شهر موشهای 2 اکران شد و ما با هم رفتیم .عمه جون و ندا جون و لیلی وسهند هم با ماماناشون اومده بودن   ماسک های شخصیت ای فیلم رو گرفتیم و زدیم خیلی جالب بود     بعدش رفتیم پاپ کورن خریدیم و رفتیم داخل سالن البته گل دختر من که زیاد اهل خوردن این خوراکی ها نیس...
25 فروردين 1394

خاطرات فصل بهار (قسمت سوم)

دلبندم من دلم فقط  روی دلِ تو بند می شود...       گل خوشبوی من بازم سلام یکی از سرگرمی های ما رفتن به پارک ساعی و غذا دادن به گربه های خوشگل اونجاست تقریبا هر هفته صبح جمعه میریم پارک ساعی اینم عکسای یادگاری یکی از اون صبح های بهاری امسال شیدا در کنار مهندس ساعی طراح پارک زیبای ساعی اینم از بازی ما با گربه ها و غذا دادن شیدا خانم بهشون اینم از خلق اولین اثر هنری دخر گلی من که کاملا مفهوم داره البته عشق من کلا همیشه نقاشی میکشیدی ولی این اولین باری...
21 بهمن 1393

خاطرات فصل بهار(قسمت دوم)

هر پنجره ای زیباست نازنین اگر تو میان قاب آن طلوع کنی     نازنین گلم بیا تا بقیه عکسای خاطرات خوش بهاریمون رو ببینی تو هوای بهاری خیلی  سه نفری رفتیم پارک نهج البلاغه چون خیلی قشنگ و دلپذیره ولی این عکسا مال اولین باریه که تو جسارت بازی با این وسیله رو پیدا کردی و بالاخره ازش عبور کردی البته بعدش دیگه عاشقش شدی و ول کنش نبودی البته الان که دارم برات مینویسم دیگه استاد اینجور بازیا شدی     دختر گلم تو  هم مثل خودم عاشق حیوونا هستی به همین خاطر بابا جون چند تا جوجه خرید که خیلی دوستشون داشتی و تمام وقت باهاشون بازی میکردی ...
21 بهمن 1393

خاطرات فصل بهار(قسمت اول)

بازگشته ام با کوله باری از شعر های ناگفته.... تنها اینجا مکان امن عاشقانه های من است .... سلام فرشته کوچولوی من امروز میخوام خاطرات قشنگ بهاری که گذشت رو با هم مرور کنیم بهاری که در کنار تو صد چندان زیبا بود و دوست داشتنی... امسال برای چیدن سفره هفت سین خیلی خیلی بهم کمک کردی و با کلی ذوق و شوق هفت سین 93 رو با هم چیدیم و با کلی آرزوها و دعاهای قشنگ سال 93 رو شروع کردیم شیدا و هفت سین 93 بعد از کلی عید دیدنی و مهمون بازی های خوب و دل نشین اواخر تعطیلات رفتیم شمال و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. شیدا و حاجی فیروز شید...
21 بهمن 1393

شروع دوباره

بعد از نزدیک به یک سال دارم برات مینویسم!!!! فرشته کوچولوی من بعد از اون اتفاق بدی که افتاد دیگه دستام یاری نکرد که بنویسم  البته همیشه وبلاگت رو باز میکردم و مطالب قبلی رو میخوندم و از یادآوری اون خاطرات لذت میبردم اما امروز بالاخره تصمیم گرفتم که دوباره بیام و شروع کنم دخترم چون این یک سالی که گذشته خیلی اتفاقا بوده که من دیگه همشو یادم نیست تو پست بعدی یه مرور کوچولو روی سال گذشته میکنم و قول میدم از اون به بعد به روز باشم و خاطرات روزای خوشی که در کنار هم داریم رو برات بنویسم. زود زود برمیگردم... ...
14 بهمن 1393

یه اتفاق خیلی بد

      عزیز دلم دختر مهربون و دوست داشتنی من سلام از روزی که شروع کردم به نوشتن این وبلاگ تصمیم گرفتم از مریضی و ناراحتی توش ننویسم سعی کردم پر از خاطره های شیرین و شاد باشه ولی اتفاقی که الان افتاده مثل سرما خوردگی و این چیزا نیست که فراموشش کنم و خاطره ای ازش نمونه به همین خاطر مینویسم   جمعه شب خونه یکی از اقوام دعوت بودیم و مثل همیشه تو خیلی خوب و سر حال بودی و مشغول شیرین زبونی. وقتی موقع شام شد خواستی از روی مبل بیای پایین که پات به کوسنهای روی مبل گیر کرد و باسر اومدی پایین و متاسفانه پیشونیت خورد به گوشه میز وقتی از زمین بلندت کردم دیدم مثل یه رودخونه کوچولو خون جاری شده نزدیک...
5 اسفند 1392