خاطرات فصل بهار(قسمت دوم)
هر پنجره ای زیباست نازنین
اگر تو میان قاب آن طلوع کنی
نازنین گلم بیا تا بقیه عکسای خاطرات خوش بهاریمون رو ببینی
تو هوای بهاری خیلی سه نفری رفتیم پارک نهج البلاغه چون خیلی قشنگ و دلپذیره ولی این عکسا مال اولین باریه که تو جسارت بازی با این وسیله رو پیدا کردی و بالاخره ازش عبور کردی البته بعدش دیگه عاشقش شدی و ول کنش نبودی البته الان که دارم برات مینویسم دیگه استاد اینجور بازیا شدی
دختر گلم تو هم مثل خودم عاشق حیوونا هستی به همین خاطر بابا جون چند تا جوجه خرید که خیلی دوستشون داشتی و تمام وقت باهاشون بازی میکردی
البته متاسفانه یکی از جوجه اردکا وقتی داشتی باهاشون بازی میکردی به خاطر فشار به گلوش خفه شد ولی متوجه نشدی که مرده فقط منو صدا کردی و گفتی مامانی اینقدر با این اردکه بازی کردم همش گردنش تکون میخوره منم اومدم ازت گرفتمش و گفتم مریض شده میبریمش دکتر . فردا صبح هم همه جوجه ها رو دادیم به پسر همسایه که نگه داره و به تو گفتیم رفتن پیش مامانشون
هنوزم مثل همیشه عاشق تئاتری عزیزم
نمایش گوروفالو ، که خیلی جالب بود
عکس یادگاری با هنرمندای تئاتر نقش موش کوچولو و خانم روباهه
ورود مهمون جدید
از اونجایی که خانوادگی عاشق حیوونا هستیم بابا جون این کوچولوی بامزه رو برامون آورد.
یه خوکچه هندی بامزه و خوشگل که اسمش رو گذاشتیم سایمون و همگی خیلی دوستش داریم
البته الان خیلی بزرگتر شده
تو این عکسا هم شما به همراه باباجون آقا سایمون رو بردید دکتر برای چکاپ و زدن واکسن که اونجا براش یه دوست انتخاب کرده بودی و میخواستی بیاریش
و این خرگوش کوچولو که به گفته بابا جون عاشق تو شده بود و هر جا میرفتی میومد کنارت
مامی جونم بقیه عکسا تو پست بعدی...