خاطرات تابستان (قسمت دوم)
از تمام زندگی خدا را خواستم
و از خدا تو را و دیگر هیچ !
فرشته زیبای من سلام
بقیه ماجراهای تابستون 93 رو ببین...
یه مسافرت کوچولو رفتیم و از فضای باز و قشنگ اونجا کلی لذت بردیم و دختر خوشگل من مثل همیشه دنبال چیدن گل بود
اینجا یه قاصدک پیدا کردی و با آرزوی قشنگت فوتش کردی
اینم از ژستای خوشگل شیدا گلی که خودش اختراع میکنه
اینجا هم دختر عاشق طبیعت من اومده تا به پرنده ها غذا بده
اواسط تابستون بود که بابا جون با یه دوچرخه خوشگل و دوست داشتنی اومد خونه و تو با اینکه هنوز نمیتونستی رکاب بزنی و حرکت کنی خیلی خوشحال شدی و دائم سوارش میشدی و ما هلت میدادیم تا حرکت کنی
تو یه بعد از ظهر گرم تابستونی هم با هم رفتیم سرزمین عجایب و کلی بهمون خوش گذشت
برای اینکه پستمون خیلی طولانی نشه بقیه ماجراها تو پستای بعدی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی