میوه عشق مامان و بابا شیدا جان،میوه عشق مامان و بابا شیدا جان،، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

شیدا چراغ خونه مامان و بابا

خاطرات تابستان (قسمت اول)

منم ، درختی که برگ هایش را ریخت تا تــــو ، ماه را از میان شاخه هایش تماشا کنی … گل نازم سلام بیا تا با هم مرور کنیم تابستون سال 93  را که در کنار هم گذروندیم و  خاطرات خوشی برامون داشت اوایل تابستون بود که فیلم شهر موشهای 2 اکران شد و ما با هم رفتیم .عمه جون و ندا جون و لیلی وسهند هم با ماماناشون اومده بودن   ماسک های شخصیت ای فیلم رو گرفتیم و زدیم خیلی جالب بود     بعدش رفتیم پاپ کورن خریدیم و رفتیم داخل سالن البته گل دختر من که زیاد اهل خوردن این خوراکی ها نیس...
25 فروردين 1394

خاطرات فصل بهار (قسمت سوم)

دلبندم من دلم فقط  روی دلِ تو بند می شود...       گل خوشبوی من بازم سلام یکی از سرگرمی های ما رفتن به پارک ساعی و غذا دادن به گربه های خوشگل اونجاست تقریبا هر هفته صبح جمعه میریم پارک ساعی اینم عکسای یادگاری یکی از اون صبح های بهاری امسال شیدا در کنار مهندس ساعی طراح پارک زیبای ساعی اینم از بازی ما با گربه ها و غذا دادن شیدا خانم بهشون اینم از خلق اولین اثر هنری دخر گلی من که کاملا مفهوم داره البته عشق من کلا همیشه نقاشی میکشیدی ولی این اولین باری...
21 بهمن 1393

خاطرات فصل بهار(قسمت دوم)

هر پنجره ای زیباست نازنین اگر تو میان قاب آن طلوع کنی     نازنین گلم بیا تا بقیه عکسای خاطرات خوش بهاریمون رو ببینی تو هوای بهاری خیلی  سه نفری رفتیم پارک نهج البلاغه چون خیلی قشنگ و دلپذیره ولی این عکسا مال اولین باریه که تو جسارت بازی با این وسیله رو پیدا کردی و بالاخره ازش عبور کردی البته بعدش دیگه عاشقش شدی و ول کنش نبودی البته الان که دارم برات مینویسم دیگه استاد اینجور بازیا شدی     دختر گلم تو  هم مثل خودم عاشق حیوونا هستی به همین خاطر بابا جون چند تا جوجه خرید که خیلی دوستشون داشتی و تمام وقت باهاشون بازی میکردی ...
21 بهمن 1393

خاطرات فصل بهار(قسمت اول)

بازگشته ام با کوله باری از شعر های ناگفته.... تنها اینجا مکان امن عاشقانه های من است .... سلام فرشته کوچولوی من امروز میخوام خاطرات قشنگ بهاری که گذشت رو با هم مرور کنیم بهاری که در کنار تو صد چندان زیبا بود و دوست داشتنی... امسال برای چیدن سفره هفت سین خیلی خیلی بهم کمک کردی و با کلی ذوق و شوق هفت سین 93 رو با هم چیدیم و با کلی آرزوها و دعاهای قشنگ سال 93 رو شروع کردیم شیدا و هفت سین 93 بعد از کلی عید دیدنی و مهمون بازی های خوب و دل نشین اواخر تعطیلات رفتیم شمال و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. شیدا و حاجی فیروز شید...
21 بهمن 1393

شروع دوباره

بعد از نزدیک به یک سال دارم برات مینویسم!!!! فرشته کوچولوی من بعد از اون اتفاق بدی که افتاد دیگه دستام یاری نکرد که بنویسم  البته همیشه وبلاگت رو باز میکردم و مطالب قبلی رو میخوندم و از یادآوری اون خاطرات لذت میبردم اما امروز بالاخره تصمیم گرفتم که دوباره بیام و شروع کنم دخترم چون این یک سالی که گذشته خیلی اتفاقا بوده که من دیگه همشو یادم نیست تو پست بعدی یه مرور کوچولو روی سال گذشته میکنم و قول میدم از اون به بعد به روز باشم و خاطرات روزای خوشی که در کنار هم داریم رو برات بنویسم. زود زود برمیگردم... ...
14 بهمن 1393

یه اتفاق خیلی بد

      عزیز دلم دختر مهربون و دوست داشتنی من سلام از روزی که شروع کردم به نوشتن این وبلاگ تصمیم گرفتم از مریضی و ناراحتی توش ننویسم سعی کردم پر از خاطره های شیرین و شاد باشه ولی اتفاقی که الان افتاده مثل سرما خوردگی و این چیزا نیست که فراموشش کنم و خاطره ای ازش نمونه به همین خاطر مینویسم   جمعه شب خونه یکی از اقوام دعوت بودیم و مثل همیشه تو خیلی خوب و سر حال بودی و مشغول شیرین زبونی. وقتی موقع شام شد خواستی از روی مبل بیای پایین که پات به کوسنهای روی مبل گیر کرد و باسر اومدی پایین و متاسفانه پیشونیت خورد به گوشه میز وقتی از زمین بلندت کردم دیدم مثل یه رودخونه کوچولو خون جاری شده نزدیک...
5 اسفند 1392

برف بازی

  سلام گل همیشه بهار من اومدم تا با کمی تاخیر خاطره روزای برفی رو برات بنویسم بالاخره بعد از چند سال که یه برف درست و حسابی نباریده بود دل آسمون تهران باز شد و اواسط بهمن یعنی درست هفته بعد از تولدت برف قشنگی بارید و باعث شد مدارس تعطیل بشه و من بتونم هم یه استراحت خوب کنم و هم بتونیم یه برف بازی حسابی کنیم. توی این چند روز تعطیلی هر روز رفتیم برف بازی و خیلی بهمون خوش گذشت .روز اول من خیلی مجهز نبودم و اصلا فکر نمی که هوا اینقدر سرد باشه و از سرما میلرزیدم اما از روز بعد مجهز شدم . گل خوشگل من اولین باری که رفتیم روی برفا اینقدر ذوق زده شده بودی که همش جیغ میزدی و میخندیدی و بعد از چند دقیقه برات عادی شد ...
28 بهمن 1392