میوه عشق مامان و بابا شیدا جان،میوه عشق مامان و بابا شیدا جان،، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

شیدا چراغ خونه مامان و بابا

دوستت دارم

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست... برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست... برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی... برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی... برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ... برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است... برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است... برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است... برای تویی که آرزوهایت آرزویم است... دوستت دارم تا ...! نه...! دیگر برای دوست داشت...
1 بهمن 1392

جشن یلدا ی مهد کودک

فرشته کوچولوی من سلام دیشب سومین یلدایی بود که ما همراه با تو جشن میگرفتیم و از اینکه فرشته ای مثل تو رو در کنارمون داریم خدا رو شکر میکردیم .یادمه اولین شب یلدایی که در کنارمون بودی هنوز یک سالت نشده بود و ما خواستیم ابتکار به خرج بدیم و ازت عکسای هنری در کنار هندوانه بندازیم ولی تا هندوانه رو کنارت گذاشتیم ازش ترسیدی و زدی زیر گریه و حتی یک عکس هم نشد بندازیم. 2 تا یلدای قبلی ما یا مهمون خونه مادر جون بودیم یا خودمون اونا رو مهمون کرده بودیم اما اسال خیلی فرق داشت حالا امسال من باید تو جشن یلدای تو و دوستات شرکت میکردم و از اینکه دختر کوچولوم تند تند راجع به شب یلدا و ننه سرما و چیزای خوشمزه ای که خورده بود برام تعر...
1 دی 1392

تولد 2 سالگی باران جون

  باران خانم خوشگل تولدت مبارک   سلام دخملی نانازم پنجشنبه تولد بارن خانم خوشگل دعوت بودیم . قبل از اینکه ماجراش رو برات تعریف کنم از نرگس جون مامان مهربون باران جون خیلی تشکر میکنم که خیلی زحمت کشیده بود و باعث شد یه بعد از ظهر خوب و به یاد ماندنی داشته باشیم و امیدوارم  تولد باران جونم مبارک باشه و تولد 120 سالگیش رو دور هم جشن بگیریم حالا بریم سراغ ماجرای تولد رفتنمون! دیروز اولین روز برفی پاییز بود و از شانس ما برف شدیدی می بارید تولد باران جون از ساعت 2 بود و چون ساعت خواب شما بود مجبور شدم کلی برنامه بچینم تا قبل از 2 بخوابی و توی تولد سر حال باشی صبح رفتیم ...
16 آذر 1392

این چند وقت

سلام گل خوشبوی مامان اومدم تا از گردش هایی که این چند وقت و توی فصل پاییز رفتیم برات بگم اوایل پاییز با هم رفتیم کوه البته باباجون هر هفته میره ولی من و شما تنبلیم و نمیریم اما این دفعه با اصرار بابا جون رفتیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت .البته پیاده روی زیادی نکردیم و با تله کابین رفتیم بالا و یه آش خوشمزه خوردیم  داخل رستوران ایستگاه5 توچال که جنابعالی تمام مدت راه رفتی و به همه جا سرک کشیدی   محوطه ایستگاه5 شیدا خانم و سنگهایی که جمع کرده   این عکس رو برای این گذاشتم چون یه مدرک خیلی خوب بود برای من قبل از ای...
11 آذر 1392

شروع مهد کودک

سلام گل خوشبو و خوشگلم خیلی دیر اومدم تا این پست رو بزارم ببخشید خیلی درگیر بودم. عزیز دل مامان امسال من و بابا جون تصمیم گرفتیم با شروع سال تحصیلی و سر کار رفتن من شما بری مهد کودک تا هم چند ساعتی در روز با هم سن و سالات باشی هم چیزای جدید یاد بگیری . از اواسط تابستون شروع کردیم به تحقیق و بالاخره به یه مهد خوب رسیدیم و برات پیش ثبت نام کردیم تا از اول مهر شروع کنی اما وقتی باهامون تماس گرفتن گفتند چون شیدا خانم برای اولین بار میخواد بیاد مهد باید دو سه هفته زودتر شروع کنه تا مامانش بتونه همراهیش کنه تا به محیط عادت کنه هینجوری شد که  از 15 شهریور شروع کردیم و ساعت 10 صبح رفتیم. ...
26 آبان 1392

نازنینیم

  مهربونم،          نازنینم، بهترینم.                     عشقم، امیدم، جونم.                                         با توام ، با تو، دنیای من. میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتون...
7 آبان 1392

عکس های جا مونده از تابستون92

گل زیبای مامان این چند تا عکس مال تابستون و جاهاییه که پیک نیک رفتیم ولی چون براشون پست جدا ننوشته بودم یادم رفته بود بزارم . حالا هم برای یادگاری گذاشتم توی این عکس هم باباجون لیلی داره براتون بادام میشکونه و هر 3 تاتون منتظرید رنگ بازی با رنگ انگشتی که تقریبا هر  بار که حمام رفتیم انجامش دادیم کــــــجـا !!؟ همـین جــــاسـت آغــوشِ مـن ! که روزی هـــزار بـــار میــخـوانــمت کـه : بیــــــــــا… و تـــو .. هــر بــ...
11 مهر 1392

مسافرت یک روزه شمال

گلکم سلام به عنوان آخرین مسافرت تابستون 92 هفته پیش رفتیم محمود آباد.  با اینکه فقط یک روز اونجا بودیم خیلی بهمون خوش گذشت و شما هم یه دل سیر آب بازی و ماسه بازی کردی .همش کنار دریا بودیم و چون همه حواسمون بهت بود که خیلی نری توی آب نتونستیم عکسای خوبی بگیریم ولی برای یادگاری چند تا از عکسا رو برات میذارم. صبح که رسیدیم اولش دلت نمیخواست بری توی آب ولی باباجون بغلت کرد و باهاش رفتی بعد از چند دقیقه اصرار میکردی که بابایی دستات رو نگیره تا بتونی تنهایی شنا کنی دخمل شجاع من بعد از ظهر هم بازم به خاطر شما تمام وقت کنار دریا بودیم و البته هوا عالی بود خیلی لذت بخش ...
5 مهر 1392

رفتیم تئاتر

عزیز دردونه ، یکی یدونه ، شیدا خوشگله   سلام دختر نازم که همه زندگی ما هستی و همه فکر ما خوشحال کردنته . خیلی وقت بود که باباجون دلش میخواست شما رو یه تئاتر مخصوص کودک ببره و کلی در موردش تحقیق کرده بود و نمایش های زیادی پیدا کرده بود که یا عروسکی بودن یا اگر عروسک نداشت برای کودکان بود ولی اصلا فرصت نمیکردیم که بریم ولی بالاخره هفته پیش موفق شدیم و برای اولین بار شما رو بردیم تئاتر کودک . توی همه تئاتر هایی که باباجون پیدا کرده بود تصمیم گرفتیم بریم تئاتر طبل بزرگ که توی تالار هنر برگزار میشد. مثل همیشه عسل خانم هم باهامون اومده بود ...
28 شهريور 1392