رفتیم تئاتر
عزیز دردونه ، یکی یدونه ، شیدا خوشگله
سلام
دختر نازم که همه زندگی ما هستی و همه فکر ما خوشحال کردنته .
خیلی وقت بود که باباجون دلش میخواست شما رو یه تئاتر مخصوص کودک ببره و کلی در موردش تحقیق کرده بود و نمایش های زیادی پیدا کرده بود که یا عروسکی بودن یا اگر عروسک نداشت برای کودکان بود ولی اصلا فرصت نمیکردیم که بریم ولی بالاخره هفته پیش موفق شدیم و برای اولین بار شما رو بردیم تئاتر کودک .
توی همه تئاتر هایی که باباجون پیدا کرده بود تصمیم گرفتیم بریم تئاتر طبل بزرگ که توی تالار هنر برگزار میشد.
مثل همیشه عسل خانم هم باهامون اومده بود
توی سالن انتظار تصویر بامزه ای از هنر پیشه ها بود که کلی در موردشون سوال میپرسیدی و خیلی خیلی از حاجی فیروز خوشت اومده بود.
توی همون سالن یه خانمی بود که گریم صورت انجام میداد ولی مثل همیشه وقتی بهت گفتم میخوای بری گریم کنی گفتی نه مامانی خسته ام
وقتی وارد سالن شدیم چند تا از بازیگر ها روی سن بودن و داشتن با مردم احوال پرسی میکردن و ماهم که نمیدونستیم گل دخترمون قراره بترسه از خانمی که نقش حاجی فیروز رو داشت خواهش کردیم تا بیاد و با ما عکس بندازه ولی تا نزدیکمون شد شما گریه کردی و ترسیدی و منم برای اینکه متوجه بشی که چیز ترسناکی نیست رفتم جلو و باهاش دست دادم و اون بنده خدا هم آستین لباسش رو کشید بالا و گفت ببین منم مثل خودت سفیدم نترس. یکمی ترست ریخت و نشستی برای تماشای تئاتر.
بعد از تموم شدن نمایش توی سالن با حاجی فیروز عکس انداختی و کلی ذوق کردی .
وقتی که برگشتیم خونه تا موقع خواب در مورد نمایش حرف میزدی .مدام میگفتی مامانی از حاجی فیروز نترسی خودش رو رنگ کرده مثل من سفیده. چند بار هم رفتی و به باباجون گفتی باباجون بازم بلیط آماده کن بریم تئاتر همین شد که فردا شب بابا جون حسابی ما رو سورپرایز کرد و رفتیم تئاتر نیم وجبی که توی همون سالن اجرا میشد و عروسکی بود.وقتی توی سالن انتظار بودیم من داشتم کلی حسرت میخوردم که چرا همه بچه ها میرن و گریم میکنن ولی دخملی من اصلا علاقه نداره که یهو در یک حرکت انتحاری اعلام کردی که میخوای گریم بشی
اینم نتیجه
الهی من فدات بشم که اولش فکر میکردی چشمات باید بسته باشه و همش لبات رو غنچه نگه میداشتی
در عجبم از کار خدا . . .
تو را آفریده و انتظار یکتا پرستی دارد از من !