خاطرات زمستان (قسمت سوم)
زندگی بهانه است
من هوا را به امید هم نفسی با تو نفس میکشم.
دختر زیبای من سلام
آخرین پست زمستون 93 رو هم برات مینویسم تا بتونم حداقل کمی از خاطرات روزای قشنگی که در کنارت دارم رو ثبت کنم و به یادگار نگه دارم
اواخر زمستون تولد الهام جون مربی مهربون ژیمناستیکت بود و همه مامانا با هم تصمیم گرفتیم برای اون روز یه کیک و کادو آماده کنیم و شما هم با کلاه مخصوص تولد و بادکنک غافلگیرش کنید
شیدا و النا خانم قبل از ورود به سالن تمرین
شیدا گلی و النا خانم و آرنوش خوشگله موقع آماده سازی مراسم
هم باشگاهی های شیدا خانم
اینم یه عکس دسته جمعی با حرکت ژیمناستیک
روز خیلی خوبی بود و کلی به هممون خوش گذشت
چهارشنبه سوری امسال جایی نرفتیم چون واقعا شب خطرناکیه و من اصلا علاقه ای ندارم ولی برای اینکه سنت زیبای این جشن هم از یادمون نره 3 نفری رفتیم توی حیاط و چند تا فشفشه روشن کردیم و یه آتیش خیلی کوچولو که از روش پریدیم
این عکس هم مربوط میشه به تولد ترانه جون که متاسفانه نمیدونم چی شد که من اصلا فراموش کردم عکس بگیرم و این عکس خوشگل که تو و ویانا جون در کنار هم هستید عمه جون زحمتشو کشیده