شیدا و روزهای گرم تابستون
چند روز که درگیر اسباب کشی شدیم و وقتی برای سر زدن به وبلاگت نداشتم و فقط آخر شبا چک میکردم که اگه کسی از دوستات برات پیامی گذاشته تایید کنم .
دیگه تقریبا توی خونه جدید همه چیز سر جای خودش قرار گرفته و زندگیمون حالت نرمال پیدا کرده .
توی این یکی دو هفته اصلا وقتی برای گردش نداشتیم البته هوا هم اینقدر گرم بود که برای شما بهتر بود خونه باشی و خودت رو با اسباب بازیات سرگرم میکردی فقط یه روز رفتیم هایپر می که تصادفا جشن یک سالگیش بود و دکور خوشگلی گذاشته بودن و منم از شما و کیک تولد هایپر یه چند تایی عکس گرفتم
چند روز بعد هم رفتیم هایپر استار برای خرید لوازم ضروری خونه جدید ، هر چی بهت اصرار کردیم که توی چرخ بشینی قبول نکردی و گفتی میخوام راه برم البته اصرار ما به این خاطر بود که اونجا خیلی شلوغ بود و میترسیدیم که با چرخای دیگران تصادف کنی. بعد از چند دقیقه شما قسمت وسایل تولد رو پیدا کردی و دیگه حاضر نبودی از اونجا تکون بخوری همه چیز رو با دقت بررسی میکردی تا رسیدی به کلاهها شروع کردی به زیر و رو کردنشون هر چی بهت میگفتم همشون مثل همه میگفتی نه مامانی صبر کن میخوام انتخاب کنم بعدشم یکی از اونا رو برداشتی و گفتی این خوبه سرم کن و تا خونه از روی سرت برش نداشتی
بعد از پروژه کلاه هم مثل همیشه رفتیم سراغ ماهیا
قربونت برم که عاشق دیدن این ماهیا هستی و همیشه بهشون سر میزنی و با دقت نگاهشون میکنی.وای اگه بدونی اینا همونایی هستند که میخوری و خیلی هم دوست داری
راستی نازنینم بهت قول داده بودم که بعد از اتمام پروژه بای بای پوشک عکس تابلوی جادویی که برای انجام پروژه ساختیمش برات بزارم الان حدود 2 ماهه که پوشکت نمیکنم و خیلی خیلی راضیم چون نازگلم حسابی حواست جمعه و اصلا اذیت نکردی و مشکلی پیش نیومده و دیگه خیالم راحت شده
اینم تابلوی جادویی اثر شیدا خانم
در هر جغرافیایی
که باشم ،
جــــهت هـــا ...
تفاوتی ندارند
تمـــــــــــــام دامنه های دلم
رو به سمت
خنده های تـــــــــو ست ...