خاطرات پاییز(قسمت دوم)
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد
من زرد می شوم
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه
دوستت دارم.
دختر کوچولوی من سلام
امسال تو پاییز من و تو باباجون برای اولین بار رفتیم و یک هفته کامل تو خونه باغ موندیم و با اینکه هوا خیلی سرد بود اما خیلی لذت بردیم و بعد از مدتها حسابی استراحت کردیم
شب اول تو حیاط در حال قندیل بستن
شیدا خانم در حال کباب کردن جگر
اینم ژستای معروف دخملی
اواخر پاییز به جشن تولد انوش یکی از همکلاسی های مهد کودکت دعوت شدیم و چون مدتی بود که دیگه مهد نمیرفتی برای هر دومون هیجان انگیز بود و کلی خوشحال شدیم
شیداگلی مانلی خانم و آسا خوشگله
وای که چقدر از بودن با اونا لذت بردی
شیدا گلی و ختن خانم
یه روز هم طبق عادت رفتیم پارک ساعی و به پیشی ها غذا دادیم و بعدش اومدیم تو زمین بازی که رفتی بالای سرسره بزرگترها و با اون بازی کردی
بعدشم برای اولین بار سفارش پشمک دادی
ولی بلد نبودی بخوری و به شدت اعتراض میکردی
در آخر هم یه کوچولو با دست کندی و خوردی ولی خوشت نیومد و بقیشو با اجبار من و باباجون خوردیم
اینم هندونه خوردنت تو شب یلدا
اینم از عکاسی شیدا خانم
اینم شیدا خانم با چادر نمازی که مادرجون زحمت دوختشو کشیده
زود زود برمیگردم