میوه عشق مامان و بابا شیدا جان،میوه عشق مامان و بابا شیدا جان،، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

شیدا چراغ خونه مامان و بابا

جشن یلدا ی مهد کودک

فرشته کوچولوی من سلام دیشب سومین یلدایی بود که ما همراه با تو جشن میگرفتیم و از اینکه فرشته ای مثل تو رو در کنارمون داریم خدا رو شکر میکردیم .یادمه اولین شب یلدایی که در کنارمون بودی هنوز یک سالت نشده بود و ما خواستیم ابتکار به خرج بدیم و ازت عکسای هنری در کنار هندوانه بندازیم ولی تا هندوانه رو کنارت گذاشتیم ازش ترسیدی و زدی زیر گریه و حتی یک عکس هم نشد بندازیم. 2 تا یلدای قبلی ما یا مهمون خونه مادر جون بودیم یا خودمون اونا رو مهمون کرده بودیم اما اسال خیلی فرق داشت حالا امسال من باید تو جشن یلدای تو و دوستات شرکت میکردم و از اینکه دختر کوچولوم تند تند راجع به شب یلدا و ننه سرما و چیزای خوشمزه ای که خورده بود برام تعر...
1 دی 1392

تولد 2 سالگی باران جون

  باران خانم خوشگل تولدت مبارک   سلام دخملی نانازم پنجشنبه تولد بارن خانم خوشگل دعوت بودیم . قبل از اینکه ماجراش رو برات تعریف کنم از نرگس جون مامان مهربون باران جون خیلی تشکر میکنم که خیلی زحمت کشیده بود و باعث شد یه بعد از ظهر خوب و به یاد ماندنی داشته باشیم و امیدوارم  تولد باران جونم مبارک باشه و تولد 120 سالگیش رو دور هم جشن بگیریم حالا بریم سراغ ماجرای تولد رفتنمون! دیروز اولین روز برفی پاییز بود و از شانس ما برف شدیدی می بارید تولد باران جون از ساعت 2 بود و چون ساعت خواب شما بود مجبور شدم کلی برنامه بچینم تا قبل از 2 بخوابی و توی تولد سر حال باشی صبح رفتیم ...
16 آذر 1392

این چند وقت

سلام گل خوشبوی مامان اومدم تا از گردش هایی که این چند وقت و توی فصل پاییز رفتیم برات بگم اوایل پاییز با هم رفتیم کوه البته باباجون هر هفته میره ولی من و شما تنبلیم و نمیریم اما این دفعه با اصرار بابا جون رفتیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت .البته پیاده روی زیادی نکردیم و با تله کابین رفتیم بالا و یه آش خوشمزه خوردیم  داخل رستوران ایستگاه5 توچال که جنابعالی تمام مدت راه رفتی و به همه جا سرک کشیدی   محوطه ایستگاه5 شیدا خانم و سنگهایی که جمع کرده   این عکس رو برای این گذاشتم چون یه مدرک خیلی خوب بود برای من قبل از ای...
11 آذر 1392

شروع مهد کودک

سلام گل خوشبو و خوشگلم خیلی دیر اومدم تا این پست رو بزارم ببخشید خیلی درگیر بودم. عزیز دل مامان امسال من و بابا جون تصمیم گرفتیم با شروع سال تحصیلی و سر کار رفتن من شما بری مهد کودک تا هم چند ساعتی در روز با هم سن و سالات باشی هم چیزای جدید یاد بگیری . از اواسط تابستون شروع کردیم به تحقیق و بالاخره به یه مهد خوب رسیدیم و برات پیش ثبت نام کردیم تا از اول مهر شروع کنی اما وقتی باهامون تماس گرفتن گفتند چون شیدا خانم برای اولین بار میخواد بیاد مهد باید دو سه هفته زودتر شروع کنه تا مامانش بتونه همراهیش کنه تا به محیط عادت کنه هینجوری شد که  از 15 شهریور شروع کردیم و ساعت 10 صبح رفتیم. ...
26 آبان 1392

مسافرت یک روزه شمال

گلکم سلام به عنوان آخرین مسافرت تابستون 92 هفته پیش رفتیم محمود آباد.  با اینکه فقط یک روز اونجا بودیم خیلی بهمون خوش گذشت و شما هم یه دل سیر آب بازی و ماسه بازی کردی .همش کنار دریا بودیم و چون همه حواسمون بهت بود که خیلی نری توی آب نتونستیم عکسای خوبی بگیریم ولی برای یادگاری چند تا از عکسا رو برات میذارم. صبح که رسیدیم اولش دلت نمیخواست بری توی آب ولی باباجون بغلت کرد و باهاش رفتی بعد از چند دقیقه اصرار میکردی که بابایی دستات رو نگیره تا بتونی تنهایی شنا کنی دخمل شجاع من بعد از ظهر هم بازم به خاطر شما تمام وقت کنار دریا بودیم و البته هوا عالی بود خیلی لذت بخش ...
5 مهر 1392

رفتیم تئاتر

عزیز دردونه ، یکی یدونه ، شیدا خوشگله   سلام دختر نازم که همه زندگی ما هستی و همه فکر ما خوشحال کردنته . خیلی وقت بود که باباجون دلش میخواست شما رو یه تئاتر مخصوص کودک ببره و کلی در موردش تحقیق کرده بود و نمایش های زیادی پیدا کرده بود که یا عروسکی بودن یا اگر عروسک نداشت برای کودکان بود ولی اصلا فرصت نمیکردیم که بریم ولی بالاخره هفته پیش موفق شدیم و برای اولین بار شما رو بردیم تئاتر کودک . توی همه تئاتر هایی که باباجون پیدا کرده بود تصمیم گرفتیم بریم تئاتر طبل بزرگ که توی تالار هنر برگزار میشد. مثل همیشه عسل خانم هم باهامون اومده بود ...
28 شهريور 1392

بزرگ شدی گل من

دردونه من سلام دخترکم روز به روز بزرگتر میشی و من تلاش میکنم این روزها رو به یاد داشته باشم و ازشون لذت ببرم ولی وقتی به گذشته برمیگردم باورم نمیشه که روزهای کودکی تو به این زودی داره میگذره و من اصلا متوجه نمیشم . حالا دیگه میتونی راه بری ، خودت غذا بخوری ، خودت لباس و کفشات رو بپوشی و در بیاری ، برای عروسکات مامان بشی و قربون صدقشون بری و ادای آدم بزرگا رو در بیاری اما من هنوز فکر میکنم که همون کوچولویی هستی که 2 سال و اندی پیش وارد زندگیم شدی و  همه دارو ندارم شدی.  امروز داشتم عکسای کوچولوییات رو نگاه میکردم و اشک توی چشمام جمع شد وقتی دیدم دختر نازم که الان همه چیز رو متوجه میشه و از پس بیشتر کارای خ...
20 شهريور 1392

سرزمین عجایب

نازنین خوشگلم سلام دختر خوشگلم قربونت برم که اینقدر بزرگ و خانم شدی چند روز پیش بالاخره وقت پیدا کردیم بریم سرزمین عجایب. البته پارسال چند بار رفته بودیم ولی شما خیلی کوچولو بودی و نمیتونستی از اکثر بازیها استفاده کنی و بعد از اون هم مشغله زیاد بهمون فرصت نمیداد که بریم . با اینکه خیلی شلوغ و خیلی خیلی گرم بود ولی خیلی بهمون خوش گذشت و منم حسابی به کودک درونم اجازه خود نمایی دادم و پا به پات همه بازی ها رو سوار شدم .  بابا جون هم سعی میکرد از شما عکس بگیره که اینقدر حواست پرت بود که بیشتر عکسات خوب نشده. بیا ادامه مطلب عکسا رو ببین قربونت برم که عاشق این هواپیما بودی و...
21 مرداد 1392

حدس بزن چی کار کردیم؟؟؟؟

فرشته کوچولوی من گل خوشگلم موهات خیلی بلند شده بود اما چون خیلی فرفری بود همش بهم گره میخورد و نامرتب و شلخته میشد و من همش دنبالت بودم که یا برس بزنم که مرتب باشی یا برای اینکه گرمت نشه با کش سر ببندم. همیشه هم موقع برس کشیدن دردت میومد و گریه میکردی منم دلم کباب میشد و هر دفعه میگفتم فردا میبرم موهات رو کوتاه میکنم اما چون بابا جون خیلی دوست داشت موهات بلند باشه همیشه پشیمونم میکرد و میگفت حیفه موهاش خیلی خوشگله ، دختر بچه باید موهاش بلند باشه و ... اما بالاخره امروز رفتیم برای کوتاه کردن موهای فرفری و نازت شیدا خانم در آرایشگاه حالا دیدی چه ش...
2 مرداد 1392